سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفت‌وگو با سیاوش طهمورث؛ بازیگری که نویسنده شد


 

  • گفت‌وگو با سیاوش طهمورث؛ بازیگری که نویسنده شد

    882158

    18 تیر 1398 - 08:18

    3037 

    روزنامه همشهری - الناز عباسیان: ابهت خاصی دارد، حتی وقتی با لبخند حرف می‌زند. اما پشت این جذبه خاصش، روحیه مهربان و لطیفی دارد. این را می‌توان از آثار ادبی او در حوزه هنر‌های نمایشی به خوبی درک کرد. البته این ابهت و جذبه، از او یک چهره منحصر به فرد در ایفای نقش‌های خاکستری و ضدقهرمان در سینما و تلویزیون ساخته است.

    بازی در مجموعه‌های تلویزیونی «گرگ‌ها»، «آینه»، «در پناه تو»، «شلیک نهایی»، «وکلای جوان»، «به سوی افتخار»، «آبی مثل دریا»، «فکر پلید»، «معصومیت از دست رفته»، «بانو»، «شهر دقیانوس»، «زیر تیغ»، «برابر اصل»، «معمای شاه» و… تنها بخشی از هنرنمایی‌های سیاوش طهمورث را برای ما تداعی می‌کند.

    البته فعالیت‌های او فقط به اینجا ختم نشده و او در بخش‌های مختلف هنر‌های نمایشی، چون اجرای تئاتر، نمایشنامه‌نویسی و فیلمنامه هم حرف‌هایی برای گفتن دارد. او متولد 3 اسفند 1325 در تهران و فارغ‌التحصیل رشته تئاتر از دانشکده هنر‌های دراماتیک است. به بهانه انتشار نخستین کتاب طهمورث با عنوان «از تو می‌گویم» سراغ این بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون رفته‌ایم. از او درباره علاقه‌اش به نوشتن پرسیدیم و او از وضع کنونی هنر‌های نمایشی گفت و در نهایت از علل کم‌کاری این روزهایش در تلویزیون باخبر شدیم. در ادامه گفت‌و‌گوی ما با این هنرمند پیشکسوت را می‌خوانید.

    گفتگو با سیاوش طهمورث، بازیگری که نویسنده شد

    شما اهل قلم هستید و سال‌ها نمایشنامه‌های مختلف می‌نوشتید، اما چرا در مراسم رونمایی از کتاب‌تان اشاره کرده بودید که تمایلی به چاپ کتاب نداشته و به اصرار دوستان این دست‌نوشته‌های شما منتشر شده است؟

    من بار‌ها گفته‌ام و مجدد می‌گویم چاپ کتاب تخصص می‌خواهد و حتی خودم با آنکه سال‌ها می‌نوشتم، اما تا به امسال جسارت ورود به این حوزه را نداشتم. هیچ‌گاه نوشته‌هایم را با هدف و به‌خاطر نویسنده شدن ننوشتم. من این‌ها را می‌نوشتم تا مسائل ذهنی‌ام را روی کاغذ بیاورم. تعداد زیادی داستان‌های بلند و کوتاه، فیلمنامه و نمایشنامه نوشتم، شعر هم سرودم تا یادم باشد چطور فکر می‌کردم و چه برخورد‌هایی در جامعه داشتم، اما دوست نداشتم آن‌ها را منتشر کنم. البته غیراز این مجموعه داستان، نمایشنامه و فیلمنامه هم دارم.

    رشته اصلی من حوزه‌های کارگردانی و بازیگری، صداپیشگی، دوبله در رادیو و طراحی است و به‌طور کلی در رشته‌های نمایشی فعالیت دارم. دوستان اصرار کردند و خودشان پیگیر چاپ آن شدند تا آثار را در قالبی غیراز هنر‌های نمایشی ارائه دهند.

    این نخستین کتاب شما بود. آخری که نخواهد بود؟

    نه کتاب دوم و سوم هم در دست چاپ است. نوشته‌های دیگری هم دارم که برای چاپ آن‌ها عجله‌ای ندارم، اما به همت دوستان و به مرور چاپ خواهد شد. برای امسال یک کتاب دیگر هم در دست دارم که آن هم در قالب داستان کوتاه است و به‌زودی منتشر می‌شود. علاوه بر این فیلمنامه و شعر هم دارم که زمان دقیق چاپ آن مشخص نیست. البته نمایشنامه‌هایم را اجرا کرده‌ام، اما منتشر نشده‌اند. فیلمنامه‌هایم هم به‌علت اینکه سرمایه‌گذاری برای آن‌ها پیدا نکرده‌ام هیچ وقت منتشر نشده‌اند. همه نوشته‌هایم مرتبط با هنر‌های نمایشی است و مخالف این هستم که در حوزه‌های دیگر کتاب بنویسم.

    گفتگو با سیاوش طهمورث، بازیگری که نویسنده شد

    خیلی از همکاران شما در حوزه‌های مختلف نویسندگی ورود پیدا کرده و کتاب‌های متعدد چاپ کرده‌اند. چرا مخالف نوشتن در حوزه‌های غیراز هنر‌های نمایشی هستید؟

    به عقیده من نویسندگی، خوانندگی، مجری‌گری و امثال این کار‌ها بازیگر را از تمرکز روی کار اصلی‌اش که هنرپیشگی است دور می‌کند. بازیگر باید در حرفه بازیگری خود تخصص کسب کند. شما می‌بینید بازیگرانی که بیشتر تئاتر تمرین می‌کنند موفق‌ترند. حتی حرفه‌ای‌ترین بازیگران هم هر 2 سال یک‌بار تئاتر کار می‌کنند تا خودشان را بازسازی کنند.

    البته من دعوت می‌کنم از افراد صاحب‌نظر و بااستعداد که در حوزه هنر‌های نمایشی به‌صورت تخصصی ورود پیدا کنند و برای این هنر، فیلمنامه و نمایشنامه‌های خوب بنویسند، زیرا در وضع کنونی، ما با خلأ آثار خوب مواجهیم که نتیجه آن هم تولید برخی فیلم‌های بد و غیرقابل دفاع می‌شود.

    در کل، وضع کتاب و آثار مکتوب را چگونه می‌بینید؟

    کشور ما با حدود 85 میلیون جمعیت، سرانه مطالعه بسیار پایین‌تر از حد استاندارد دارد. اغلب کتاب‌هایی که منتشر می‌شوند با آنکه تیراژ بالایی هم ندارند در کتابفروشی‌ها انبار می‌شوند. این نشان می‌دهد که جامعه ما کتابخوان نیست؛ این یک آسیب است که نه‌تن‌ها امروز بلکه در آینده هم نگران‌کننده است. البته گرانی کاغذ و بالطبع کتاب هم جای خود دارد، ولی دلیلی بر نخواندن کتاب نمی‌شود.

    جالب اینجاست در این شرایط، بسیاری که تخصصی در این زمینه ندارند علاقه‌مند به چاپ کتاب می‌شوند و متأسفانه کتاب‌سازی آفت این حوزه می‌شود. در حوزه هنر‌های نمایشی هم در سؤال قبل عرض کردم که آثار خوب بسیار کم داریم.

    شما سال‌ها در تئاتر بازی کرده و به‌عبارتی خاک صحنه را خورده‌اید؛ وضعیت کنونی تئاتر را چگونه می‌بینید؟

    به عقیده من نه‌تن‌ها تئاتر بلکه سینما و تلویزیون شرایط خوبی ندارد. به‌رغم حضور هنرمندان و بازیگران بااستعداد متأسفانه تعدادی از آن‌ها به خطا می‌روند. البته استثنا هم داریم، اما استثنا قاعده نمی‌شود. آنچه وجود دارد ضعف در مدیریت کار‌های هنری است. ما اگر مدیریت درست هنری داشته و مدیران‌مان شناخت درستی از هنر در زمینه‌های مختلف سینما، تلویزیون و تئاتر داشته باشند راه را درست‌تر خواهیم رفت. ولی تا زمانی که مسئولان ما شناخت درست و برنامه‌ای در حوزه کاری خود نداشته باشند ممکن است ما به خطا برویم.

    گفتگو با سیاوش طهمورث، بازیگری که نویسنده شد

    من صراحتا از همین جا به نکته‌ای اشاره می‌کنم که ممکن است برخی دوستان و همکارانم از من دلخور شوند؛ از مسئولانی که در این حرفه تخصص و تجربه ندارند می‌خواهم که کنار بروند و بگذارند اهل هنر روی کار بیایند. اگر هم تخصص دارند با برنامه کار کنند. برنامه‌ریزی کنند و ببینند ما در هنر نمایشی کجا قرار داریم و باید به چه جایگاهی برسیم. این فاصله‌ها با برنامه‌ریزی درست و حسابی شده پر می‌شود. من هیچ‌گاه اسائه ادب نمی‌کنم و با احترام تمام از همه مسئولان این حوزه می‌خواهم که برای چشم‌انداز هنر نمایشی درست برنامه‌ریزی کنند.

    شاید این حرف‌تان خیلی کلی باشد، کمی دقیق‌تر می‌گویید برنامه‌ریزی در حوزه هنر‌های نمایشی یعنی انجام چه کارهایی؟

    برای مثال من به زمانبندی اجرای سالن‌های خوب شهر انتقاد دارم، زیرا بهترین سالن‌ها که تئاتر شهر و تالار وحدت هم شامل آن می‌شود هم‌اکنون نمایش‌های متناسب این سالن‌ها اجرا نمی‌کنند و این خلأ برنامه‌ریزی مسئولان را نشان می‌دهد. یک مسئول باید بررسی کند که آیا برنامه قابلیت اجرا در این سالن‌های اصلی شهر را دارد؟ من از همین جا از مسئولان بالادست این حوزه، از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گرفته تا مسئولان کمیسیون فرهنگی مجلس، در کمال ادب و احترام سؤال می‌کنم چندبار از زمان مسئولیت‌شان برای تماشای تئاتر به سالن آمده‌اند؟ شناخت و نظر تخصصی یا نقدی بر اجرا‌های تئاتر دارند؟ آیا مسیر درست برای فعالیت هنرمندان ایجاد کرده‌اند؟ به‌رغم اینکه 95درصد بازیگران ما هنرمندان بااستعدادی هستند، اما مسیر درستی برایشان ساخته نشده است. البته ناگفته نماند کارگردان‌های خوب انگشت‌شمارند.

    حتی این اشکال وارد است که برخی کارگردانان مبتدی با آوردن یک فیلمبردار معروف، دستیار یا مشاور با تجربه و بازیگران خوب و مشهور دست به تولید کار می‌زنند؛ کسانی که دانش و تجربه در این زمینه ندارند و نمی‌توانند بازیگران را برای اجرای بهتر راهنمایی کنند. حاصل این کار‌ها می‌شود فیلم‌های ضعیف که شایسته مردم ما نیست. علت این مشکل به مدیریت ضعیف برخی مسئولان این حوزه و نگاه تجاری آن‌ها به هنر‌های نمایشی برمی‌گردد. در هنر جای تجارت نیست.

    برای من این عرصه بسیار ارزشمند است. این هنر بنیان جامعه را محکم می‌کند و به اندازه‌ای ارزشمند است که وزارت کار آن را شغل محسوب نکرده است. این خود ما هستیم که به هنر باارزشمان لطمه وارد می‌کنیم.

    گفتگو با سیاوش طهمورث، بازیگری که نویسنده شد

    اغلب نقش‌های شما در فیلم‌ها نقش ضد‌قهرمان و به قول معروف منفی است. نقش مثبت هم داشتید؟ آیا خودتان اینگونه انتخاب می‌کنید؟

    بله نقش مثبت هم داشتم، اما تأثیر نقش‌های ضدقهرمان بیشتر بوده. البته باید عرض کنم قبول نقش‌های ضدقهرمان از سوی بازیگر جرأت می‌خواهد و اجرای آن به‌مراتب سخت‌تر از نقش‌های مثبت است؛ چراکه بازیگر این کاراکتر‌ها باید به‌گونه‌ای بازی کند که در آن لحظه بیننده یا تماشاچی از او متنفر شود و در عین حال باید به آن‌ها القا کند که شما نقش‌تان را درست انجام داده‌اید و مقبولیت شما بیشتر شود. مضاف بر اینکه اگر قرار باشد همه نقش‌های ضدقهرمان شبیه به هم باشند این بد است.

    هر نقش ضدقهرمان کاراکتر خود و دلایل خود را دارد و ممکن است ریشه در گذشته افراد داشته باشد. برای مثال من در مجموعه‌های تلویزیونی زیر تیغ، «نابرده رنج»، گرگ‌ها و فکر‌پلید نقش‌های ضدقهرمان داشتم، اما هر کدام ویژگی خاص خود را داشته و هیچ‌یک شبیه هم نیستند.

    این روز‌ها مشغول چه کاری هستید؟

    این روز‌ها بیشتر از تلویزیون در تئاتر کار می‌کنم و در نمایش‌های مختلف مثل نمایش «شاپرک‌خانم» روی صحنه می‌روم.

    خوب شد اشاره کردید؛ خیلی وقت است که در قاب تلویزیون و سریال‌ها نقش جدیدی از شما ندیده‌ایم. چرا در این عرصه کم کار شده اید؟

    اول اینکه پیشنهاد‌هایی که به من می‌شود اغلب قابل‌قبول من نیستند. دوم اینکه مبالغ قرارداد هم واقعا کم است و حتی قابل گفتن نیست. با این حال پیشنهاد‌هایی را هم که قبول می‌کنم قبل از تولید فیلم اسم مرا حذف می‌کنند. به جرأت می‌توانم بگویم که 10 کارگردان به من گفته‌اند که مسئولان صداوسیما اسم مرا خط زده‌اند. خواهش می‌کنم این را بنویسید و سانسور نکنید. من از همینجا اعلام می‌کنم که تلویزیون به من کار نمی‌دهد، این در حالی است که تلویزیون خانه من است. جایی که بیش از 40 سال در آن کار کرده‌ام حالا مرا نمی‌پذیرد.

    کوتاه از کتاب «از تو می‌گویم»

    گفتگو با سیاوش طهمورث، بازیگری که نویسنده شد

    کتاب از تو می‌گویم، شامل قصه‌های کوتاهی است که در یک مجموعه توسط انتشارات نودا جمع‌آوری شده است. نویسنده این کتاب معتقد است که اغلب خواننده‌های امروزی حوصله خواندن داستان‌های بلند را ندارند و به داستان کوتاه راغب‌اند؛ از این‌رو قصه هایش کوتاه، اما جذاب است. اگر مشتاق هستید از اتفاقات واقعی زندگی آقای نویسنده بیشتر بدانید پیشنهاد می‌کنیم داستان‌های این کتاب را مطالعه کنید، زیرا بیشتر محتوای کتاب برگرفته از وقایع واقعی زندگی این بازیگر است.




تاریخ : دوشنبه 98/5/14 | 1:42 عصر | نویسنده : | نظر

ترورهایی که هیتلر از آن‌ها جان سالم به در برد


 

  • ترورهایی که هیتلر از آن‌ها جان سالم به در برد

    883723

    21 تیر 1398 - 13:11

    5634 

    برترین‌ها: آدولف هیتلر با برنامه‌ها و تبلیغات حساب شده به رهبر محبوب مردم آلمان تبدیل شد. اما افرادی هم بودند که می‌دانستند او دارد کشور را به سوی نابودی سوق می‌دهد، از او نفرت داشتند و برنامه ترور و قتل هیتلر را تدارک دیدند.

    آدولف هیتلر رهبر کاریزماتیک حزب ناسیونال‌سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی) بود. او بین سال‌های 1933 و 1945 صدراعظم آلمان و از 1934 در مقام «پیشوای رایش» حکومت کرد. آدولف هیتلر موفق شد با کمک مجموعه «ارتش و صنعت» کشور ویران و ضعیف آلمان پس از شکست در جنگ جهانی اول را به یک قدرت اروپایی تبدیل کند. او با برنامه‌ها و تبلیغات حساب شده در بین مردم آلمان دارای محبوبیت شد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    اولین فردی که تلاش کرد هیتلر را به قتل برساند، موریس باوو (Maurice Bavaud) سوئیسی بود. او که پیشتر یکی از همکلاسی‌های فرانسوی‌اش به نام مارسل گربوی را از قصد خود آگاه کرده بود در روز 9 اکتبر سال 1938عازم آلمان شد. در آنجا یک کلت 6 میلیمتری را خریداری کرد و از طریق روزنامه‌ها بدنبال مکانی گشت که قرار بودهیتلر در آنجا حضور یابد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    در مراسم رژه سالروز کودتای نافرجام هیتلر در روز 9 نوامبر در مونیخ، موریس باوو می‌خواست تصمیم خود را عملی کند، اما فاصله زیاد با هیتلر و جمعیت در ردیف جلو مانع او در ترور هیتلر شدند. باوو هنگام بازگشت در قطار شهری به علت نداشتن بلیط بازداشت شد. پلیس اسلحه و کروکی محل ترور را در جیب‌هایش پیدا کرد. او چند روز بعد محاکمه و اعدام شد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    یوهان گئورگ السر، یک نجار آلمانی بود که برای ترور هیتلر و دیگر رهبران نازی اقدام کرد. او می‌دانست که سران نازی هر سال در جشن یادبودی در سالن «بورگربروی کلر» در شهر مونیخ جمع می‌شوند. او برای ترور هیتلر بمب دست‌ساز ساعتی ساخت و چندین روز در محل مخفی شد تا بتواند به هدف خود دست یابد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    روز هشتم نوامبر 1939 به علت خراب شدن وضع هوا سخنرانی هیتلر نیم ساعت زودتر شروع شد و او زودتر جلسه را ترک کرد. بمب سیزده دقیقه بعد منفجر شد. از 200 نفر حاضر در سالن، هشت نفر کشته و 63 نفر مجروح شدند. السر هنگام خروج غیر قانونی از مرز سوئیس دستگیر و به مدت پنج سال بدون محاکمه زندانی و در نهایت در آوریل سال 1945در اردوگاه کار اجباری داخائو اعدام شد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    سرهنگ ستاد رودولف کریستوف فون گرس‌دورف فرزند یک خانواده نظامی – اشرافی بود. او ماموریت یافت تا با سلاح‌های جنگی که از ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی سابق به غنیمت گرفته شده بود یک نمایشگاه در برلین ترتیب دهد. او که می‌دانست هیتلر قرار است از این نمایشگاه دیدن کند، دو مین ضد نفر را در پالتوی خود جاسازی کرد تا در لحظه موعود آن را منفجر کند.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    روز 21 مارس سال 1943 که هیتلر برای بازدید از نمایشگاه وارد سالن شد، سرهنگ کریستوف فون گرس‌دورف خود را برای ترور هیتلر آماده کرده بود. اما هیتلر ناگهان از سالن خارج شد. گرس دورف مجبور شد به سرعت چاشنی انفجار را از کار بیاندازد. او از جنگ جهانی جان سالم به در برد و تا سال 1980 در مونیخ زندگی کرد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    ژنرال هرمان کارل روبرت هنینگ فون ترسکو و اعضای گروه مقاومت تصمیم گرفتند برای ترور هیتلر یک بمب ساعتی در جعبه شربت جاسازی کرده و جعبه را به درون هواپیمای شخصی هیتلر منتقل کنند.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    بمب جاسازی شده درون هواپیمای هیتلر در ارتفاع زیاد یخ زد و چاشنی آن عمل نکرد و هیتلر از این ترور هم جان سالم به در برد. طراح این عملیات، ژنرال هنینگ فون ترسکو که تا زمان خودکشی رئیس ستاد لشکر دوم ارتش آلمان نازی بود، در عملیات ترور دیگری هم همکاری داشت که آن هم ناکام ماند.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    یکی از بزرگترین طرح‌های ترور هیتلر و پایان حکومت او و جنگ توسط سرهنگ ستاد اشتاوفن‌برگ (عکس به همراه فرزندانش) به اجرا درآمد. اشتاوفن‌برگ کیف حاوی بمب را در نزدیکی هیتلر و در زیر میزی گذاشت که در اطراف آن هیتلر و ژنرال‌هایش نقشه‌ها را بررسی می‌کردند. او سپس به بهانه یک تماس تلفنی خارج و راهی برلین شد تا پس از کشتن هیتلر، ارتش را به قیام دعوت کند.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    در حین جلسه در «وولف شانتسه» پای یکی از افسران به کیف خورد و او کیف را در فاصله دورتری در زیر میز سنگین چوبی قرار داد. با انفجار بمب در زیر میز به هیتلر جراحتی جزیی وارد شد و او از این ترور نیز جان سالم به در برد. (عکس: هیتلر ساعتی بعد محل انفجار را به موسولینی، دیکتاتور ایتالیا، نشان می‌دهد)

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    بعد از شکست کودتا سرهنگ اشتاوفن‌برگ به همراه سرهنگ فردریش اولبرشت و سرهنگ لودویگ بک در شب 20 ژوئیه در محل وزارت دفاع آلمان بازداشت و پس از یک محاکمه کوتاه توسط ژنرال فروم، فرمانده نیرو‌های ذخیره آلمان، به مرگ محکوم و در حیاط وزارت دفاع به جوخه اعدام سپرده شدند.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    ژنرال اروین فون ویتزلبن که از سال 1938 بار‌ها تلاش کرده بود هیتلر را سرنگون کند هم بخشی از عملیات ترور روز 20 ژوئیه و قیام ارتش با نام «عملیات واکور» را برعهده داشت. او قرار بود بعد از کشته شدن هیتلر فرماندهی ارتش آلمان نازی، «ورماخت» را برعهده گیرد. با شکست عملیات ترور و کودتا ژنرال ویتزلبن هم اعدام شد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    شاید کمتر کسی بداند، اما آلبرت اشپر (نفر سمت چپ در کنار هیتلر)، وزیر تسلیحات و تولید نظامی که پیش از وزارت، معمار ارشد هیتلر بود در دادگاه نورنبرگ مدعی شد که می‌خواسته در ماه مارس سال 1945 هیتلر را با گاز خفه کند، اما حضور نیرو‌های اس‌اس و تغییرات در ساخت و ساز سنگر هیتلر مانع از اجرای این طرح ترور شده است. اشپر در دادگاه نورنبرگ به 20 سال زندان محکوم شد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    آدولف هیتلر از چندین ترور جان سالم به در برد تا اینکه پس از شکست ایدئولوژی «برتری نژادی»، شکست در جنگ جهانی که منجر به کشته و زخمی و آواره شدن میلیون‌ها نفر و ویرانی بخش وسیعی از قاره اروپا شد در محاصره نیرو‌های متفقین در برلین قرار گرفت و با خوردن قرص سیانور و شلیک گلوله به سر خود به زندگی‌اش پایان داد.

    ترورهایی که هیتلر از آن جان سالم به در برد

    منبع: dw




تاریخ : دوشنبه 98/5/14 | 1:33 عصر | نویسنده : | نظر

بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند


 

  • بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    883669

    24 تیر 1398 - 08:30

    7661 

    برترین‎ها: در برخی از فیلم‎‏ها، شخصیت‌ها مجبورند ماسک‌هایی را به صورت بزنند، به طوری که چهره‎شان قابل تشخیص نباشد. اگرچه برخی از بازیگران از پذیرفتن چنین نقش‌هایی بیزارند و دوست دارند که چهره واقعی خودشان را به نمایش بگذارند، اما برخی دیگر جسارت لازم را برای پذیرفتن چنین نقش‌هایی دارند. حتی بعضی از بازیگران پا را فراتر گذاشته و با ماسک‌هایی ترسناک و در شرورترین شخصیت‌ها ظاهر می‌شوند. برخی از این ستاره‌ها را که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‎اند، در ادامه به شما معرفی می‌کنیم.

    جیک جیلنهال - میستریو

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    میستریو یک شخصیت تخیلی شرور و دشمن مرد عنکبوتی است. او دارای توانایی فوق‎بشری نیست، اما استاد فریب‎کاری از طریق جلوه‌های ویژه می‌باشد. او با توهم سازی افراد می‌تواند آن‌ها را فریب داده و اهداف خود را پیش ببرد. او یک کلاه ایمنی دور سرش دارد که از شیشه درست شده است. در فیلم، جیک جیلنهال نقش میستریو را بازی می‌کند. او از این که جذابیتش را در پشت نقاب شیشه‌ای پنهان کند، ترسی ندارد.


    هانا جان کامن - گوست

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    هانا جان کامن هنرپیشه اهل بریتانیایی است که نقش گوست را در فیلم «مرد مورچه‌ای و زنبورک» بازی کرده است. او نقش مقابل مرد مورچه‌ای بود و زره‌ای به تن داشت که به طور کل چهره او پوشانده بود و چهره‌اش در فیلم قابل تشخیص نبود.


    جف بریجز - آهنچی

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    آهنچی یک شخصیت تخیلی و ابرتبه‌کار در کتاب‌های کامیک منتشر شده از مارول کامیکس می‌باشد. چندین شخصیت مختلف زره سوداگر آهنی را به تن کرده‌اند که مهم‌ترین آن‌ها عوبادیا استین می‌باشد. جف بریجز نیز نقش این شخصیت را در فیلم سینمایی «مرد آهنی» سال 2008 بازی کرده‌است.


    ربکا رومین - میستیک

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    میستیک با نام اصلی ریون دارکهولم، یک شخصیت خیالی ابرشرور در کتاب‌های کامیک منتشر شده توسط مارول کامیکس است که اغلب با مجموعه مردان ایکس در ارتباط است. میستیک در شش قسمت از مجموعه فیلم‌های «مردان ایکس» حضور پیدا کرد. آیا باورتان می‌شود که در پشت چهره خبیث میستیک، چهره زیبای ربکا رومین نهفته باشد؟!


    کیت بلانشت - هلا

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    هلا یک شخصیت خیالی شرور بزرگ است که در کتاب‌های کمیک مارول کامیکس وجود دارد. کیت بلانشت در فیلم «ثور:راگناروک» نقش هلا را بازی کرده است. آرایش او به قدری خاص و غلیظ بود که هیچ‌کس چهره واقعی کیت را تسخیص نداد.


    کری کن - پروکسیما میدنا

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    پروکسیما میدنایت، شخصیت خیالی شرور، به عنوان یکی از فرزندان تانوس در فیلم سینمایی «انتقام‌جویان: جنگ ابدیت» سال 2018 با هنرنمایی کری کن حضور داشت. برای خلق پروکسیما میدنایت، کارگردان چهره کری کن را آرایش نکرد، بلکه از ضبط حرکت استفاده کرد. گریم او به هر شکلی که بود، از زیبایی چهره واقعی‌اش فرسنگ‎ها فاصله داشت.


    جایمن هانسو - کوراث

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    جایمن هانسو اولین بار نقش کوراث را در فیلم «محافظان کهکشان» بازی کرد، اما تصمیم گرفت که در سال 2019، همین نقش را در فیلم «کاپیتان مارول» ادامه دهد. گویا او از چهره ترسناکی که در این نقش داشته خوشش آمده است!


    کریستوفر اکلستون - ملکیث

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    کریستوفر اکلستون شخصیت ماوراطبیعی ملکیث در فیلم «ثور: دنیای تاریک» را بازی کرد. او پادشاه الف‌های سیاه است که می‌توان گفت از نظر پروراندن و شخصیت‎پردازی، بدترین شخصیت شرور در تمام فیلم‌های شرکت مارول می‌باشد.


    تیم راث - بیزاری

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    بیزاری (امیل بلونسکی) یک شخصیت تخیلی در کتاب‌های کامیک مارول کامیکس است که به وسیله استن لی و گیل کین خلق شده است. تیم راث این شخصیت را در فیلم «هالک شگفت‌انگیز» سال 2008 بازی کرد. بیزاری در سال 2009 رتبه پنجاه و چهارم بزرگترین تبه‌کاران کمیک تاریخ را از طرف آی‌جی‌ان دریافت کرد. آیا خود تیم راث می‌توانست چهره ترسناک خودش را در این فیلم تحمل کند؟


    جولین مک‌مان - دکتر دووم

    بازیگرانی که در شرورترین نقش‌ها بازی کرده‏‎اند

    دکتر دووم یک شخصیت خیالی شرور بزرگ است که توسط استن لی و جک کربی خلق شده است و برای اولین بار، در شماره 5 مجله «چهار شگفت‌انگیز» در سال 1962 معرفی شد. دکتر دووم دشمن چهار شگفت‎انگیز است که نقش او را در سال 2005، جولین مک مان بازی کرد.

    منبع: brightside




تاریخ : دوشنبه 98/5/14 | 1:30 عصر | نویسنده : | نظر

گفت‌وگو با رضا فیاضی بازیگر و خالق برنامه‌های کودک


 

  • گفت‌وگو با رضا فیاضی بازیگر و خالق برنامه‌های کودک

    روزنامه شهروند - بهناز مقدسی: ما خاطره بازی را دوست داریم. خاطره بازی با نوستالژی‌هایی که اغلب در قاب تلویزیون دیده‌ایم و حالا خیلی از آن‌ها در میان انبوهی از فناوری و دنیای اینترنت هنوز هم به ما یادآوری می‌شوند. خاطرات نسل دهه60 و 70 و حتی قبل‌تر هرگز نمی‌توانند هادی و هدی، زی‌زی گولو، دنیای شیرین و خیلی از برنامه‌هایی که بهترین تفریح دوران کودکی‌مان بودند را فراموش کنند.

    نسل ما هنوز هم از دیدن تکه‌هایی از این برنامه‌ها دلش غنج می‌رود. برنامه‌هایی که هرکدام خالقی داشتند و از ذهن یک هنرمند زاده شدند. «رضا فیاضی» یکی از همین هنرمندان است که شاید خیلی از ما بیشتر او را با نقش آقای جمالی «قصه‌های تا‌به‌تا» شناختیم، اما او از سال‌ها قبل از این سریال کار هنری‌اش را آغاز کرده بود؛ درست مثل ایده نمایش عروسکی هادی و هدی که داستانش از ذهن آقای فیاضی آمد و بعد آن فضای عروسکی برای ما ساخته شد. رضا فیاضی که چند‌سال پیش به کیش مهاجرت کرد، یکی از کسانی است که در میان هم‌نسلانش همچنان پرکار است. او که در همه این سال‌ها بیشترین فعالیتش در حوزه کودکان بوده، معتقد است خودش هرگز کودکی نکرده و همین موضوع نقطه عطفی است برای حرف‌های دست اولی که در این گفتگو می‌خوانید.

    گفت‌وگو با «رضا فیاضی» بازیگر و خالق برنامه‌های کودک

    آقای فیاضی، یک شعری دارید که در آن می‌گویید: «رویای کودکیم کجاست؟» واقعا رویای کودکی‌تان کجاست؟ در چه خانواده‌ای به دنیا آمدید؟ و کودکی‌تان چطور گذشت؟

    اول این‌که یک‌سال‌ونیم یا دو‌سال بعد از تولدم شناسنامه نداشتم، بعد صنعت نفت ملی شد و شرکت نفت به کارمندان و کارگرانش می‌گوید حق اولاد می‌دهد. پدر و مادرم آن موقع می‌روند برایم شناسنامه می‌گیرند به اسم عبدالرضا. ولی از آن زمان تولد تا مقطع دبستان و پیشتر به واسطه همین ملی‌شدن نفت من را «ملی» صدا می‌کردند. (می‌خندد) در کتاب‌هایم مثل قصه‌های ملی درواقع رویا‌های کودکی من است، ولی به جرأت می‌گویم که خود من کودکی نکردم.

    چرا کودکی نکردید؟

    یک جورایی کودک کار بودم. وقتی بچه بودم، پدرم یک مغازه تعویض روغنی و تاکسی کنسول داشت. از آن ماشین‌هایی که زمستان‌ها برای روشن‌کردنش باید زیرش حرارت می‌گذاشتیم تا گرم شود. (می‌خندد) من وقتی از مدرسه برمی‌گشتم می‌رفتم دکان پدرم و او هم با تاکسی کار می‌کرد، یعنی ناهارم را در مغازه می‌خوردم و مشق‌هایم را هم همان جا می‌نوشتم، بنابراین از کودکی با ماجرا‌های عجیب‌وغریبی برخورد داشتم که اندازه سنم نبود. مثل خشونت کارگر‌ها یا دزدی، حتی یک بار من را از مغازه بیرون کشاندند و دخلم را زدند. البته این را هم بگویم که با همه این شرایط پدر و مادرم خیلی حواس‌شان به من بود و حتی من را مهدکودک فرستادند.

    چند خواهر و برادر دارید؟

    دو تا برادر و 6 خواهر دارم. من اولین بچه خانواده هستم و پدرم قبلا یک ازدواجی داشته که هم همسرش و هم دختر و پسرش فوت می‌کنند و بعد با مادرم ازدواج کرده بود.

    گفت‌وگو با «رضا فیاضی» بازیگر و خالق برنامه‌های کودک

    بیشتر شبیه پدر بودید یا مادر؟

    از نظر ظاهری به مادرم شباهت دارم. پدرم قدبلند و لاغر بود و من به مادرم رفتم. با این‌که اصالتا از عرب‌های اهواز هستیم، خواهر و برادرم بور هستند، برعکس این‌که برای عرب‌ها خال می‌گذارند و تصور می‌شود که سبزه‌رو هستند ما سفید و بور هستیم.

    آقای فیاضی از داستان کودکی‌تان خارج شویم و برسیم به این‌که شما عاشق رشته هنر بودید و سال 54 به تهران آمدید و وارد دانشگاه هنر‌های زیبا شدید و سال 55 در سریال «گلباران» به کارگردانی رضا بابک ایفای نقش کردید. اما یک نکته جالبی در کارنامه هنری شما وجود دارد، این‌که اولین سال ورود شما به سینما و تلویزیون سال55 بود و تقریبا دو سال بعد با پیروزی انقلاب اسلامی طبیعتا شما بین سینمای قبل و بعد از انقلاب ماندید. از آن دوران بگویید. اتفاقی برایتان پیش نیامد؟

    من سال 54 وارد دانشگاه شدم و دقیقا سال 57 لیسانسم را گرفتم. دقیقا از همان سال تا سال 60 هیچ خبری نبود. تحولات سیاسی طبیعتا باعث شده بود ما کاری نداشته باشیم و من که از این راه کسب درآمد می‌کردم، شرایط سختی را گذراندم، چون قبل از آن در کانون درس می‌دادم و ماهی هزار تومان حقوق می‌گرفتم و زندگی‌ام می‌گذشت. در بحبوحه انقلاب، اما بیکار شده بودم، همسرم باردار بود و ما یک خانه اجاره‌ای در ایستگاه حسینی مهرآباد جنوبی داشتیم و کار به جایی رسید که برای هزینه زندگی‌ام با یکی از دوستام که وانت داشت، می‌رفتیم و کارتن جمع می‌کردیم. آن دوران خیلی سخت بود، حتی میهمان برایمان می‌آمد، ما موادغذایی نداشتیم که غذا درست کنیم و می‌رفتم از همسایه‌هایمان مثلا روغن قرض می‌گرفتم.

    گفت‌وگو با «رضا فیاضی» بازیگر و خالق برنامه‌های کودک

    چه سالی دوباره فعالیت‌تان را شروع کردید؟

    سال 60 من مجموعه عروسکی زاغچه کنجکاو را پیشنهاد دادم. این کار گرفت و سال بعدش هم تولید شد. شاید شعرش برایتان آشنا باشد: «بپر بپر زاغی جون خوب میپری زاغی جون تو آسمون آبی زیباتری زاغی جون/ بالا بالا بالاتر از ابر هم بالا‌تر هر چی بالاتر بهتر هر چی بهتر زیبا‌تر هر چی بالاتر بهتر هر چی بهتر زیبا تر».

    خودتان این شعر را گفتید؟

    شعر را من با رضا شمس گفتم، ولی تصحیح و پردازشش را آقای میم. آزاد (محمود مشرف آزاد) انجام داده بود.

    فکر می‌کنم هنوز خیلی‌ها نمی‌دانند که شعر‌ها و برنامه‌های نوستالژی دوران کودکی‌شان خالقی به نام «رضا فیاضی» داشته؟ و شما برای خیلی‌ها با همان آقای جمالی زی‌زی‌گولو دیده شدید.

    بله، درست است، ولی در یکی از هفته‌نامه‌ها متنی برایم نوشته بودند و در آن به من لقب «دوست خوب بچه‌ها» را داده بودند. خیلی از این لقب خوشم آمد و برایم لذت‌بخش بود.

    ماجرای مهاجرت به کیش و باز کردن کتاب‌فروشی

    آقای فیاضی چند سالی است که برای زندگی به کیش رفتید. به نظرم برای بازیگر شناخته‌شده و پرکاری مثل شما نقل مکان از تهران به جزیره، مصداق مهاجرت معکوس است. چرا چنین تصمیمی گرفتید؟

    حدود سه سال پیش نمایشی اجرا کردم به نام «پدر یک دقیقه‌ای» که در جریان این کار خیلی اذیت شدم. بعضی از اعضای گروه نمایش ازجمله خانمی که بازیگر اصلی من بود، برخورد‌های بدی با من کردند، هرچند بعد از مدتی پشیمان شدند و حالا در هر مراسمی که مرا می‌بینند، جلو می‌آیند تا حتی دستم را ببوسند! یا این‌که مدیر روابط عمومی بلیت 14 هزار تومانی را 7هزار تومان فروخته بود.

    به‌هرحال می‌خواهم بگویم آزرده شده بودم و اعصابم تحت فشار بود. این فشار‌ها در تهران باعث شده بود که ترافیک و بوق و شلوغی هم اذیتم کند؛ به‌حدی که گاهی می‌خواستم با مردم درگیر شوم، حتی از ماشین پیاده می‌شدم و می‌خواستم یقه بگیرم. خلاصه این‌که از لحاظ روحی و روانی شرایط بدی داشتم، همسرم پیشنهاد داد که برویم کیش و آن‌جا زندگی کنیم، تا کمی از این فضا دور باشم و این شد که آن موقع به کیش مهاجرت کردم.

    گفت‌وگو با «رضا فیاضی» بازیگر و خالق برنامه‌های کودک

    از زندگی در کیش راضی هستید؟

    الان به تهران برگشتم و دیگر مثل اوایل ثابت در کیش زندگی نمی‌کنم. زندگی در کیش حاصلش خوب بود، برای بچه‌های علاقه‌مند به هنر کلاس برگزار کردم و دو تا تئاتر روی صحنه بردم، ولی بعد دیدم از کارم عقب افتادم؛ هر کسی که سراغم را می‌گرفت، یا می‌گفتند رفته خارج از کشور یا می‌گفتند «رضا فیاضی» رفته کیش خوشگذرانی. پیشنهاد‌های کاری‌ام کمتر شده بود و هرکسی هم می‌خواست سراغم بیاید رأی‌اش زده می‌شد. احساس کردم فیلدشدن به نفعم نیست و دارم ضرر می‌کنم. این شد که تصمیم گرفتم دوباره به تهران برگردم و دو ماه قبل از عید امسال دوباره به تهران برگشتم؛ بد هم نبود، چون در چند کار سینمایی و تله‌فیلم بازی کردم. گرچه هنوز پولم را ندادند، ولی خب این سنت دیرینه حوزه ما است.

    پس دوباره به تهران برگشتید.

    بله، علت برگشتنم همین مسأله کارم بود و این‌که آن‌جا واقعا حوصله‌ام سر رفت. البته الان در کیش خانه و زندگی دارم و همسرم هم در آن‌جاست، من هم در رفت‌وآمدم.

    در کیش کتابفروشی هم باز کردید و شنیده‌ام کتابفروشی خاصی است. چرا کتابفروشی؟ و این‌که کتابفروشی‌تان چه ویژگی دارد که مردم می‌گویند خاص؟

    اول این‌که کتابفروشی من ارزان‌ترین کتابفروشی است که در کیش وجود دارد. هیچ قیمتی روی اجناس نمی‌کشم، مثلا خودکاری که ما 8هزار تومان قیمت گذاشتیم، مردم می‌گویند همان را جای دیگری 15 هزارتومان خریدند. بعد هم این‌که من در کتابفروشی نشست و برنامه‌های مختلف هنری برگزار می‌کنم یا مسابقات مختلف که جایزه هم دارد. فکر می‌کنم علت خاص‌بودن کتابفروشی ما همین فضای صمیمی‌اش باشد.

    الان که به تهران برگشتید، کتابفروشی را چه کار کردید؟ جمع شد؟

    نه قراردادش را هم تمدید کردیم و همسرم کتابفروشی را اداره می‌کند.

    از این بحث خارج شویم، می‌خواهم از راز ماندگار بودن‌تان بگویید. منظورم این است که خیلی از همنسلان شما هستند که الان دیگر مثل سابق جلوی دوربین نیستند، حالا یا علتش این است که خودشان نمی‌خواهند یا این‌که پیشنهاد کار ندارند. اما شما در دهه 70 بازیگر پرکاری بودید، دهه 80 هم همین‌طور و الان در دهه 90 همچنان در سینما، تلویزیون و تئاتر حضور دارید. فکر می‌کنید علت تداوم و استمرارتان در مقایسه با بازیگرانی که فیلدشدند، چیست؟

    شاید دلیلش در کودکی آدم‌هاست، یعنی بچه‌های دهه 60 و 70 که کودکی‌شان را با من گذراندند، الان جوانانی هستند که به چهره‌هایی مثل ما علاقه‌مندند و من هنوز هم لحظات خوشی را با بچه‌ها می‌گذرانم و از هر موقعیتی برای بودن کنار آن‌ها استقبال می‌کنم. من دو سال تمام که ساکن کیش بودم، ولی باز هم مدام به تهران می‌آمدم و با بچه‌های سندروم دان کار می‌کردم یا این‌که من در تمام برنامه‌های هنری یا خیریه‌ها شرکت می‌کنم و هیچگاه هم دنبال تبلیغات نبودم که برایم بازخورد منفی داشته باشد. مثلا در جریان سیل خیلی‌ها پاچه‌شان را بالا زدند و رفتند توی آب! خب من این کار را نکردم، من رفتم به مناطق سیل‌زده و برای بچه‌ها کلاس‌های بازیگری رایگان برگزار کردم. منظورم این است که ماندگاری به این‌که فقط جلوی دوربین قرار بگیری، ارتباطی ندارد، همین که کنار مردم بودم و خارج از کادر مرا می‌بینند، یعنی من هستم.

    خالق هادی و هدی را حذف کردند

    شما برای نسل بچه‌های دهه 60 و 70 با سریال زی‌زی‌گولو شناخته شدید، اما قبل از آن هم کار‌های مهم دیگری انجام داده بودید. مثل برنامه هادی و هدی که اصلا ایده‌اش مال شما بود. اما ظاهرا نام شما به‌عنوان خالق این برنامه کمتر شنیده می‌شود و عده‌ای آن را به نام خودشان زدند. درست است؟

    متاسفانه من نمی‌دانم این ماجرا از کجا آب می‌خورد، تا مدتی پیش حتی اسم من را هم به‌عنوان نویسنده ننوشته بودند و تازه چند وقتی است که اسمم به کارنامه این گروه اضافه شده! درحالی‌که طراح قصه‌ها و نویسنده قسمت اول و کارگردان بخش صدا من بودم. البته یک خاطره تلخی از آن زمان دارم که نمی‌دانم به این ماجرا مربوط است یا نه، ولی به‌هرحال باید این حقیقت را بگویم که من هادی و هدی را از سال 60، 61 دارم، یعنی این شخصیت‌ها را خلق کرده بودم و در رادیو اجرا می‌کردم، تا این‌که یکی از مسئولان تلویزیون از این داستان خوشش آمد و گفت که آن را تبدیل به تصویر کنیم. خلاصه گروهی تشکیل دادیم و سری اول من کارگردان صدا‌ها و نویسنده بودم.

    گفت‌وگو با «رضا فیاضی» بازیگر و خالق برنامه‌های کودک

    در دوره بعد آقایی به نام شریفی به گروه اضافه شد و برای من حاشیه درست کرد. می‌گفت فیاضی، چون دستمزد نویسندگی می‌گیرد، دیگر نباید پول کارگردانی را هم بگیرد، درحالی‌که من در این پروژه سه تا کار انجام می‌دادم، ولی در هر حال من خودم را کنار کشیدم و فقط به خاطر هادی و هدی و بچه‌هایی که آن‌ها را دوست داشتند، به نوشتن ادامه دادم، بنابراین حدس می‌زنم شاید همین موضوع باعث شد اسم من را از هادی و هدی حذف کنند، درحالی‌که الان اگر برنامه را ببینید، اسم من در تیتراژ نوشته می‌شود.

    در هادی و هدی شما به جای کدام شخصیت حرف می‌زدید؟

    پدرشان.

    هادی و هدی در همه این سال‌ها کجا هستند؟ و چرا دیگر نیامدند؟‌

    نمی‌دانم کجا هستند، ولی قرار است خود من امسال نمایش هادی و هدی را روی صحنه تئاتر ببرم.

    برای آخر گفتگو می‌خواهم با آقای جمالی خاطره‌بازی کنیم. نقش آقای جمالی چطور درآمد؟ به‌خصوص این‌که تک‌زبانی حرف می‌زدید، ولی حرف‌زدن خودتان این مدلی نیست.

    (می‌خندد) امیر که نقش پسرم را در زی‌زی‌گولو بازی می‌کرد، تک‌زبانی حرف می‌زد، من خیلی حواسم به این ماجرا نبود، ولی در حین کار تیپ گرفتم و این شد که تک‌زبانی حرف می‌زدم. من همیشه برای نقش‌هایم دنبال یک نقطه عطف می‌گردم، مثلا برای نقش سفیر روس در سریال امیرکبیر مدت‌ها می‌رفتم جلوی سفارت روسیه که لهجه‌هایشان را بشنوم تا با همان لحن بتوانم حرف بزنم. درباره نقش آقای جمالی هم یادم است اینقدر در این تیپ جا افتاده بودم که یکی از کارگردان‌ها فکر می‌کرد من واقعا تک زبانی حرف می‌زنم و به همین دلیل وقتی برای بازی در فیلمش من را پیشنهاد داده بودند گفته بود فیاضی که تک زبانی حرف می‌زند به درد این نقش نمی‌خورد! (می خندد)

    گفت‌وگو با «رضا فیاضی» بازیگر و خالق برنامه‌های کودک

    خاطره دست اولی از بازی در قصه‌های تابه‌تا یا همان زی‌زی‌گولو دارید؟

    یادم است یک جایی می‌خواستم نمک بریزم و یک قسمتی بود به اسم زور. امیر با دوستانش قهر کرده بود و ما می‌خواستیم آشتی‌کنان راه بیندازیم و خانه را چراغانی می‌کردیم. قرار بود من روی نردبان بروم و چراغ‌ها را وصل کنم. وقتی بالای نردبان رفتم، سعی کردم یکم نمک بریزم و در حالی که آواز می‌خواندم، خودم را تکان می‌دادم و چند دقیقه بعد از آن بالا پرت شدم پایین. زی‌زی‌گولو هم همانجا درآمد و با همان لحن خودش گفت: «آقای جمالی مرد؟» هنوز هم گاهی با آزاده پورمختار صداپیشه زی‌زی‌گولو این خاطره را یادآوری می‌کنیم و می‌خندیم.




تاریخ : دوشنبه 98/5/14 | 1:25 عصر | نویسنده : | نظر

هوشنگ مرادی‌کرمانی؛ راوی صادق قصه‌ها و افسانه‌های مردم


 

  • هوشنگ مرادی‌کرمانی؛ راوی صادق قصه‌ها و افسانه‌های مردم

    روزنامه اعتماد - رسول‌آبادیان: کتاب‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی حالا دیگر به خاطره جمعی یک نسل تبدیل‌شده‌اند. آثاری که می‌توان از تک‌تک‌شان به عنوان اتفاق‌هایی در عالم ادبیات کشور یاد کرد. به باور بسیاری از منتقدان حوزه ادبیات داستانی، در پرونده کاری این نویسنده کمتر به کار‌های متوسط برمی‌خوریم، چون اشراف او به شناخت شخصیت و وجوه بارز تصویری نوشته‌هایش نشان می‌دهد برخوردش با نوشتن یک داستان، به مثابه پروژه‌ای تمام و کمال است که ممکن‌است ماه‌ها وقت و انرژی طلب‌کند. مرادی‌کرمانی در این گفتگو از فضای تازه‌ترین کتابش گفته است و چرایی خداحافظی‌اش از دنیای نویسندگی.

    هوشنگ مرادی‌کرمانی، راوی صادق قصه‌ها و افسانه‌های مردم

    حقیقت این است که لذت خواندن مجموعه داستان «قاشق چای‌خوری» در وجود من ماندگار شده و چند داستان از این مجموعه را واقعا چندبار خواندم. اولین پرسش من این است که دراین مجموعه چگونه هم از عشق گفته‌اید و هم از جنگ و ده‌ها موضوع رنگارنگ دیگر و چگونه این تنوع موضوعات را مدیریت کرده‌اید؟ من فکر می‌کنم شما دراین مجموعه سعی نداشته‌اید صرفا برای نوجوانان بنویسید و این پرش‌های تخیل کار‌ها را به مرز مخاطب بزرگسال- نوجوان نزدیک کرده. اول درباره حال و هوای این مجموعه بگویید و زمانی که صرف نوشتنش شده.

    ذهنیت من در نوشتن داستان، نگاهی همه‌محور است. یعنی من کار خودم را می‌کنم و تلاش نمی‌کنم برای قشری خاص و سنی خاص بنویسم. داستان من مانند لباس‌هایی است که همگی در یک سایز تولید می‌شوند. من نه روشنفکری مشکل‌نویس هستم و نه نویسنده‌ای که بخواهم همه سلیقه‌ها را اقناع و سرگرم کنم.

    حقیقت این است که سعی نکرده‌ام کتابی بنویسم که مثلا خانواده‌ها بیایند و از سر تفنن برای بچه‌های‌شان بخرند. خوب‌یا بد، من این‌هستم و در مرز هفتادوپنج سالگی اگر شما نیمچه‌عرفانی در کار‌ها می‌بینید حاصل این است که من در زمان نوشتن نه به ایدئولوژی و نه به نصیحت‌کردن فکر می‌کنم و نه به جایزه‌گرفتن.

    فقط از نوشتن لذت می‌برم و کل این ماجرا همین لذت بردن است. من خودم را در این چارچوب قرار نمی‌دهم که موقع نوشتن فکر کنم نکند یک نوجوان این داستان را بخواند و گمراه شود یا یک بزرگسال داوری‌اش این باشد که کار، مخصوص مخاطب کودک یا نوجوان است و از خیر خواندنش بگذرد. نوشتن مجموعه داستان «قاشق‌چای‌خوری» درحدود 4 سال طول کشیده و بعضی از داستان‌هایش را تا 3-4 بار بازنویسی کرده‌ام.

    حتی یکی از داستان‌ها را بار‌ها نوشتم و دیدم که خوب از کار درنیامد و رهایش کردم، چون دیدم دارم زور زیادی می‌زنم و یک روز هنگام کوهنوردی و در همان مسیری که با وضعیت مختلف به مدت 26 سال رفت و آمد کرده بودم، قلبم گرفت و دیدم نمی‌توانم ادامه بدهم. نوشتن این مجموعه هم درست مانند عبور سخت من از همان گذرگاه همیشگی بود. گذرگاهی که به من یادآوری کرد باید فکر دیگری بکنم.

    در مواجهه با داستان‌های مجموعه تازه شما، به طیفی رنگارنگ از موضوعات بر می‌خوریم. موضوعاتی که در دل خود طیف‌گوناگونی از شخصیت‌ها را هم می‌توان مشاهده کرد. برداشت کلی من از این مجموعه رسیدن به تمی واحد به نام «عشق» است. تمی که از داستان «باغ‌کاکا» شروع می‌شود و در داستان‌های دیگر هم نمودی ملموس دارد. این داستان عشقی پاک را به تصویر می‌کشد که نویسنده به خوبی از پس ساخت‌وسازش برآمده. رفت و برگشت‌های ذهنی شما به اعماق وجودی شخصیت‌هایی، چون «دلنشین»، «منصور» و «طوطی» نشان می‌دهد که می‌خواهید از همان ابتدا تکلیف خواننده‌تان را با درونمایه اصلی کتاب مشخص کنید. از این داستان برای‌مان بگویید و از چگونه نوشتنش.

    عرض کنم هر نوشته‌ای خصوصا در قالب داستان، حاصل نوعی عرق‌ریزان روح است. حقیقت این است که این داستان خیلی از من انرژی احساسی برده، چون تلاش کرده‌ام به همان مفهوم ناب از «عشق» مورد نظر شما برسم که به خوبی مورد اشاره قرار دادید. من در این داستان خواسته‌ام به نثر، غزلی از سعدی را بنویسم و سعدی هم در کمک به من دریغ نکرد. از سوی دیگر من شخصیت زن این داستان را می‌شناختم.

    هوشنگ مرادی‌کرمانی، راوی صادق قصه‌ها و افسانه‌های مردم

    من مدت‌های زیادی در نقاط مختلف تهران زندگی کرده‌ام، خصوصا منطقه جنوب شهر که کتاب‌هایی، چون «مهمان مامان» و چندکار پراکنده بعدی، حاصل حضور در چنین محیطی‌است. من جنس چنین آدم‌ها و شخصیت‌هایی را می‌شناسم و حرف‌های‌شان را می‌فهمم و ارایه هریک از آن‌ها نیازمند خرج‌کردن بخش عظیمی از قدرت احساس است. من کوتاه می‌گویم که این داستان به اندازه نوشتن یک رمان برای من زحمت‌داشته.

    بله. کاملا مشخص‌است و این حس کاملا به خواننده هم منتقل می‌شود. چفت و بست این داستان به مخاطب حالی می‌کند که کار، از آن جمله کار‌هایی نیست که در یک نشست یا دو نشست نوشته شده باشد. اجازه بدهید من پرسش‌دوم را درباره موضوع توجه به ادبیات کهن مطرح کنم. شما در چند داستان، خصوصا همین داستان «باغ‌کاکا» تلاش‌تان بر این بوده که به مخاطب یادآور شوید که ادبیات امروز بدون پشتوانه ادبیات کلاسیک ره به جایی نخواهد برد. شما از زبان شخصیت استاد دانشگاه بخش‌هایی از غزل عاشقانه از سعدی را گنجانده‌اید که اتفاقا به خوبی در داستان نشسته است. در جایی هم از غلامحسین یوسفی نام برده‌اید و شعر‌هایی هم از رهی معیری نقل کرده‌اید. این حجم توجه به ادبیات کلاسیک یا شاعران کلاسیک‌سرای معاصر ریشه در چه عواملی دارد؟

    اول اینکه انتخاب این شعر‌ها به پیشبرد داستان‌ها کمک کرده. خدمت‌تان عرض کردم که در داستان اول مجموعه سعی من بر این بود که عرض ارادتی به سعدی داشته باشم و این کار بدون کمک مستقیم سعدی میسر نبود. یا در داستان «قاشق‌چای‌خوری» اگر آن شعر‌ها و لالایی‌های محلی را نمی‌گنجاندم، توجیهی برای باورپذیری شخصیت «لاک‌پشت» پیدا نمی‌شد.

    بله. اتفاقا علاوه بر این دیدگاه شما، وجه پیوند دو حوزه داستان بزرگسال و نوجوان همین‌جا اتفاق می‌افتد و خواننده بزرگسال هم از وجه فانتزی این داستان و حرف‌زدن لاک‌پشت دچار حیرت نمی‌شود و به راحتی فضا را می‌پذیرد.

    البته بخش عمده باورپذیری این شخصیت به این مساله هم برمی‌گردد که من سال‌ها لاک‌پشت داشتم و در عالم خیال گاهی با او حرف زده‌ام و گاهی به درون شخصیت او نفوذ کرده‌ام و گاهی ساعت‌ها از بیرون نگاهش کرده‌ام. باور‌پذیری این شخصیت شاید به این دلیل باشد که من به عنوان نویسنده او را به‌شدت باور کرده‌ام و نمودی انسانی برایش قائل شده‌ام.

    یادم آمد نکته دیگری درباره استفاده از شعر در داستان بگویم و آن این است که من اولین نویسنده‌ای نیستم که از چنین روشی استفاده کرده بلکه دانسته‌های من به گونه نمایشی نقالی برمی‌گردد یا خواندن کتاب‌هایی مانند «چهل طوطی». من معتقدم ما ملت شعر هستیم. شاید در نثر زیاد جای مانور نداشته باشیم، اما سعدی و فروسی و دقیقی و... را که نگاه می‌کنیم پی می‌بریم که هزاران داستان را با شعر گفته‌اند و ما امروزه به این نتیجه رسیده‌ایم که بدون شعر، در داستان لنگیم.

    من عمده تلاشم است که استفاده از شعر، به اندازه ظرفیت‌داستان باشد. شعری که ما از شاعری دیگر در داستان‌مان می‌آوریم نباید به گونه‌ای انتخاب شود که از چارچوب داستان بیرون بزند که هم شعر را خراب کند و هم داستان را. از سوی دیگر هویت ایرانی بودن یک داستان را می‌توان از پیوند ادبیات کلاسیک و ادبیات مدرن شناسایی‌کرد.

    به نظر می‌رسد که نگرانی شما فقط ازجانب فراموش شدن ادبیات کلاسیک نیست و به گونه‌ای شخصیت‌هایی از جهان خودمان را هم شامل می‌شود. منظورم داستان «شکلات» است و بی‌مهری نسبت به کسی که روزی هنرپیشه معروفی بوده و حالا کسی نمی‌شناسدش.

    درست است. در این داستان اتفاقا اشاره مستقیمی هم به سیمرغ بلورینی شده که این شخصیت زمانی دریافت کرده و همه دارند درباره همین سیمرغ و وجه افسانه‌ای آن حرف می‌زنند و اینکه می‌شود تخمش را از عطاری خرید. منظور من به تصویر کشیدن آن نگاه‌های بیماری است که اطراف این شخصیت حلقه‌زده‌اند و نه خود او که سال‌هاست کسی حالی ازش نپرسیده.

    من نمودی دیگر از وجوه «عشق» را در این مجموعه در داستان «سه‌چرخه» دیدم. داستان سه‌چرخه یکی از کار‌هایی بود که به‌شدت مرا تحت‌تاثیر قرار داد. داستانی بسیار کوتاه که می‌توانم اصطلاح «ضدجنگ» به آن بدهم. نکته جالب‌توجه در این کار، شخصیت‌هایی هستند که به عشق فرزندان‌شان تن به خطر می‌دهند و هردو در یک موقعیت کشته می‌شوند.

    پدر «عسل» و پدر «جاسم» هر دو شخصیت‌هایی هستند دوست‌داشتنی و سرباز دشمن هم برخلاف دیگر داستان‌هایی از این دست، شخصیتی شیطانی و شرور نیست، بلکه او هم یک آدم است که نویسنده بدون هیچ‌گونه شعارپردازی روایتش کرده. به نظر من ایجاد رگه‌هایی از انسانیت در گیرودار جنگ در داستان کار راحتی نباشد. از این داستان بگویید.

    هوشنگ مرادی‌کرمانی، راوی صادق قصه‌ها و افسانه‌های مردم

    این داستان روایت شخصیتی‌است که بدون ذره‌ای خواسته‌قلبی به جنگ فرستاده شده. گاهی به او گفته‌اند برویم و جایی را بگیریم و گاهی هم ازاو خواسته‌اند برو نگهبانی بده و مواردی از این دست او اصولا برای کشتن و کشته‌شدن نیامده، همان‌گونه که پدر «عسل» انگیزه‌ای به جز دربردن جان خانواده‌اش از مهلکه ندارد.

    منظور من در این داستان این بوده که ذات انسان چه درمقام مهاجم و چه درمقام مدافع، پاک و منزه است و این جبر زمانه است که راه و رسم‌ها را تغییر می‌دهد. ازنظر من هردوی این شخصیت‌ها یک موقعیت دارند و در یک موقعیت کشته‌می‌شوند و هنگام جان دادن هردو به یک نقطه‌درآسمان خیره می‌شوند.

    در داستان «نمک» هم شاهد نوعی عشق به خود و خانواده و شهر هستیم. آدمی که بر اثر ریزش دیوار‌های زندان فرار می‌کند، اما فراری درکار نیست، چون دلش در شهری مانده که به آن عشق می‌ورزد.

    بله. این شخصیت‌فرار می‌کند از زندان، اما گویی به زندان دیگری می‌رود. او کسی است که عشق به کودکی دارد و پس از فرار از زندان به گذشته‌هایی بازمی‌گردد که باز هم همان نقش زندان را برایش دارد. عشق در این داستان در مقام همان «نمک» است که او دربه در به دنبالش می‌گردد.

    این نمک نشان‌دهنده طعم عشقی‌است که این شخصیت‌دیگر هرگز نمی‌تواند آن را بچشد. او به دنبال پیدا کردن نمک در شهر زلزله‌زده، همه زندگی‌اش را مرور می‌کند و همه شخصیت‌های موثر در زندگی‌اش را می‌بیند، اما ازنمک خبری نیست. یعنی شخصیت‌ها با وجود زنده‌شدن درخیال او از عشق تهی هستند و به قول معروف بی‌نمکند.

    البته شروع این داستان را می‌شود به عنوان یکی از بهترین شروع‌های داستانی در این سال‌ها ارزیابی کرد: «شهر گاوی بود نیمه کشته، نیمه‌جان. زخمی و خشمگین که درد می‌کشید و درخود می‌پیچید و می‌لرزید و نعره می‌زد.» می‌شود ساعت‌ها درباره این داستان حرف‌زد. پرسش بعدی من درباره استفاده شما از فرهنگ و ادبیات عامه در داستان است. کمی در این باره حرف بزنیم و جایگاه این شیوه در ذهنیت شما.

    تمام ذهنیت من پراست ازاین قصه‌ها و افسانه‌ها و مثل‌ها و زمانی که حس می‌کنم داستان‌هایم نمک ندارند از آن‌ها به عنوان نمک در داستان‌هایم استفاده می‌کنم. حقیقت این است که بار‌ها دربخش‌هایی از کشور شاهد بوده‌ام که سینه‌های پرمهری که آکنده از این افسانه‌ها هستند را دارند پاکسازی می‌کنند.

    یعنی در خانه‌تکانی‌های‌شان دارند پیرزن و پیرمرد‌های قصه‌گو و آثار ماندگار در این زمینه را انگار دور می‌ریزند. حقیقت این است من به همان اندازه که نگران ادبیات کلاسیک هستم، نگران فرهنگ و ادبیات عامه هم هستم. تلاش من بر این بوده که به جامعه بفهمانم در لابه‌لای زندگی روزمره ما، ادبیاتی دست نخورده وجود دارد که می‌توانیم به اشکال گوناگون ازآن استفاده کنیم.

    من این نگرش حفظ آثار عامه را کاربردی کرده‌ام تا به سهم خودم تلاشی برای جلوگیری از فراموش شدگی‌شان داشته‌باشم که این هم به گفته شما در امتداد همان «تم» عشق است که به نوعی در داستان «ستاره» هم نمود بارزی دارد. این داستان با تکیه بر شیوه‌ای از نوشتن داستان کلاسیک نوشته‌شده و اگر من نمی‌خواستم از افسانه یا مثلی کلاسیک استفاده کنم، نمی‌توانستم شالوده‌ای برای این داستان بنا کنم که قابل قبول باشد.

    به گمان من ادبیات عامه مانند شمش طلاست که اگر به دست یک زرگر ماهر بیفتد می‌توان از دل آن بهترین گردنبند‌ها و انگشتر‌ها و... را دربیاورد و کارنویسنده هم همین حکم را دارد. ما اگر بادقت نگاه کنیم، در عمق ادبیات و فرهنگ‌مان به ادبیات و فرهنگ عامه می‌رسیم.

    به نظرمن کاری که فردوسی کرده، نوعی احیای فرهنگ و ادبیات عامه است. موضوعی که ظاهرا درآن دوران هم چندان زنده و پویا و مورد حمایت نبوده. حافظ هم همین طور و سعدی هم همین‌طور و به کلی بزرگان ادبیات ما به گذشته فرهنگی‌شان رجوع کرده‌اند. مولوی هم ستاره‌ای بی‌نظیر در این زمینه است.

    شاعری که حتی توانسته از مبتذل‌ترین حکایات سینه‌به سینه، مفاهیمی عمیق از فلسفه و عرفان ارایه‌کند. البته در اغلب کشور‌های دنیا هم رسم است که نویسندگان به داشته‌های فرهنگی‌شان توجه نشان دهند و نویسنده‌ای، چون «مارکز» بار‌ها گفته است که اگر قصه‌های مادرم نبود من هرگز نویسنده نمی‌شدم. در آثار دیگر نویسندگان از کشور‌های امریکای لاتین هم شاهد این موضوع هستیم که هرکدام از آن‌ها به‌شدت به داشته‌های فرهنگی پیشین افتخار می‌کنند و مانعی نمی‌بینند که آن را در لابه‌لای آثار مدرن بگنجانند.

    می‌خواهم این را بگویم که خیلی ازکشور‌ها به دنبال ساختن فرهنگی خیالی و جعلی ازخودشان هستند و ما داریم همه داشته‌های‌مان را به زباله تبدیل می‌کنیم و دور می‌ریزیم یا اگر خیلی هم لطف کنیم همه آثار مکتوب را سالی یک‌بار گردگیری می‌کنیم و با احترام می‌گذاریم سرجایش.

    هوشنگ مرادی‌کرمانی، راوی صادق قصه‌ها و افسانه‌های مردم

    در داستان «خانه خودم» عشق و ادبیات عامه به‌شدت با هم گره‌خورده‌اند. به نظر می‌رسد متل‌هایی که در این داستان مورد استفاده قرار گرفته از منطقه کرمان باشد.

    بله. این متل‌ها ریشه در مهمان‌نوازی آن منطقه دارد که من کمی بازسازی‌شان کرده‌ام. لازم‌است بگویم در طول حیات نویسندگی‌ام هیچگاه نبوده که نیم‌نگاهی به ادبیات عامه نداشته باشم. بدون هیچ تعارفی می‌گویم اگر ادبیات عامه نبود من هیچ شانسی برای نویسنده شدن نداشتم.

    من نمی‌خواهم داستان‌های آپارتمانی را نادیده بگیرم، اما این نوع از ادبیات آن‌گونه که باید و شاید مورد نیاز جامعه فرهنگی امروز مانیست. ما با داستان‌هایی با درونمایه عشق‌های آبکی نمی‌توانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم. فرهنگ عامه، پشتوانه فرهنگی ماست و من تمام افتخارم این است که توانسته‌ام بخشی ازآن را کاربردی کنم و بروم درخانه‌ها و ببرم نزد نوجوانان و طیف‌دیگری از خوانندگانم.

    به عنوان پرسش آخر می‌خواهم به چرایی ننوشتن شما بپردازم. به نظر من وقتی نویسنده‌ای درحد شما دیگر نمی‌نویسد، بسیار غم‌انگیز است. چرا تصمیم گرفته‌اید دیگر ننویسید؟

    به گمانم یک پایان غم‌انگیز بهتر از یک غم بی‌پایان است. شکل غم‌انگیز‌تر این است که یک نویسنده با نوشتن به هرشکلی بخواهد وقت و انرژی افرادی که به او اعتماد کرده‌اند هدر بدهد. من 50 سال است که می‌نویسم و دلم نمی‌خواهد کار به جایی برسد که مانند دوستی که نمی‌خواهم نامش را ببرم، درگیر سروکله زدن با خودم یا دیگران باشم که کارم را برای انتشار نپذیرفته.

    این دوست عزیز من زمانی نامه‌ای برای من نوشته بود و توضیح داده بود که دوسال است کتابم را برای هرناشری می‌فرستم منتشر نمی‌کند. حقیقت این است که یک نویسنده نباید اجازه بدهد کارش به اینجا‌ها بکشد. به گونه‌ای که دیگران بگویند‌ای کاش این کار را نمی‌کرد و‌ای کاش این‌مطلب یا آن داستان را نمی‌نوشت. نمی‌خواهم به روزمرگی دچار شوم، چون در غیر این صورت به عاقبت همان کشتی‌گیر معروف دچار خواهم شد که دوستانش از او خواهش می‌کردند دیگر کشتی نگیرد، اما گوش نکرد و رفت و ضربه‌فنی شد و یک عمر اعتبار را از دست داد.

    آدم خودش باید برای خودش دوران تقاعدی قائل باشد و بداند که از این پس باید به شکلی دیگر عمل کند و عرصه را به جوانان واگذار کند. خدمت‌تان عرض کردم که برای نوشتن مجموعه «قاشق چای‌خوری» خیلی زحمت کشیدم و بار‌ها به خودم گفتم فلانی!

    دیگر تمامش کن. اگر قرار باشد چیزی ازمن به یادگار بماند در همین حد کافی‌است. واقعا فکر می‌کنم که سهم ما از آب دریا‌ها و اقیانوس‌های جهان درحد یک قاشق چای‌خوری است و بیش‌ازآن نه امکان‌پذیر است و نه قابل دسترسی. روزی در اتوبوس ایستاده بودم که جوانی گفت: پدرجان! بنشین. خسته‌می‌شوی!

    و من به خودم گفتم‌ای داد و بی‌داد. خبر ندارم که پیر شده‌ام. حکایت آدمی همین است. پیرمی‌شود دیگر و این پیری فقط جسمانی‌نیست. وقتی یک کارگردان سینما می‌گوید می‌خواهم فیلمی بسازم که با دستمزدش بروم خارج و مثلا فرزندم را ببینم، من به این فکر می‌کنم که دیگر همه‌چیز او در سینما تمام شده و حکایت آن است که یک نفر جلوی چشم‌های خودش بمیرد. رسیدن به این مرحله یعنی رسیدن به آخر خط. مرگ هرکسی دراین است که به قول کرمانی‌ها متوجه شود «بیلش دیگر گلی برنمی‌دارد.»




تاریخ : دوشنبه 98/5/14 | 1:22 عصر | نویسنده : | نظر